سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی ما

نگاهچشمک

دعا مؤدب

و امید و لبخندت  دوست داشتنتبسم

همه با هم من را بدرقه کردند

وقتی از ماشین پیاده شدم مثل بچه ای بودم که انگار دارن بزور می برنش مهمونیوااااای

هم می دونه مهمونی خوبهباید فکر کرد

خوش می گذره

دوستاش اونجا  هستند

هم دلش داد می زنه که نمی خواااااااااااااااام برَََََََََمگریه‌آور

اما.........

دعاهای پر امیدت رو بدرقه ی راهم کردیگل تقدیم شما

و لبخندت که هزاران دلتنگی را سعی می کرد پشت خودش قایم کنه گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما

چشمهای معصومت که یه بغض بزرگ را پنهون کرده بود را با مهربونی به چشمام دوخته بودیگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما

زبونم بند اومده بود و فقط دوست داشتم که بمونم

چمدون خیلی سنگین شده بود

مثل روز اول مدرسه بود همون روزی که کیف خالی مدرسه به اندازه ی یه کوه سنگینی داشت و دست های مادر که دلت نمی خواد از خودت جداش کنیخسته کننده

اما من رفتم و بدرقه ی راهم دعاهای تو بود

از زمانی که هواپیما بلند شد تا همین الان که اینجا نشستم تو را در کنارم خواستمبووووس

آخه می دونی من به آرامش بودن در کنارت عاشقانه خو گرفتمگل تقدیم شماگل تقدیم شما

کاش بودی

جات خیلی اینجا خالیه

خیلی دل تنگتم

شفاف نوشت:

*در یک سفر کاری در کیش بسر می برمشوخی

*خیلی دل تنگ رها هستم، کاش اونم اینجا بودگریه‌آور

*روزها چقد طولانی شدن از دیروز تا امروز انگار 100 روزه که اینجامخوابم گرفت

 


ارسال شده در توسط باران و رها