نگاه
دعا
و امید و لبخندت
همه با هم من را بدرقه کردند
وقتی از ماشین پیاده شدم مثل بچه ای بودم که انگار دارن بزور می برنش مهمونی
هم می دونه مهمونی خوبه
خوش می گذره
دوستاش اونجا هستند
هم دلش داد می زنه که نمی خواااااااااااااااام برَََََََََم
اما.........
دعاهای پر امیدت رو بدرقه ی راهم کردی
و لبخندت که هزاران دلتنگی را سعی می کرد پشت خودش قایم کنه
چشمهای معصومت که یه بغض بزرگ را پنهون کرده بود را با مهربونی به چشمام دوخته بودی
زبونم بند اومده بود و فقط دوست داشتم که بمونم
چمدون خیلی سنگین شده بود
مثل روز اول مدرسه بود همون روزی که کیف خالی مدرسه به اندازه ی یه کوه سنگینی داشت و دست های مادر که دلت نمی خواد از خودت جداش کنی
اما من رفتم و بدرقه ی راهم دعاهای تو بود
از زمانی که هواپیما بلند شد تا همین الان که اینجا نشستم تو را در کنارم خواستم
آخه می دونی من به آرامش بودن در کنارت عاشقانه خو گرفتم
کاش بودی
جات خیلی اینجا خالیه
خیلی دل تنگتم
شفاف نوشت:
*در یک سفر کاری در کیش بسر می برم
*خیلی دل تنگ رها هستم، کاش اونم اینجا بود
*روزها چقد طولانی شدن از دیروز تا امروز انگار 100 روزه که اینجام