سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی ما

سلاممؤدب

امروز که دارم پست می ذارم آبادانمیعنی چی؟

دوره کارشناسی اینجا بودم

واسه یه پروژه اومدم اینجا

چقدر خاطرات دانشگاه برام تجدید شد

چقدر دلم برای بچه ها مسخره بازی های سر کلاس ؛ دعواهای دختر پسرا، خاله زنک بازیا، خسته نباشید استادای هر کلاس

برای همه و همه تنگ شده

راستش دیگه داریم بزرگ می شیم و دیگه دنیای اطرافمون مثله گذشته نیست یعنی یه جورایی داریم وارد دنیای بزرگا می شیم

یادتونه

کوچولو که بودیم چقدر وقتی یکیو دوست داشتیم واسش از خودمون مایه می ذاشتیم بدون هیچ انتظار و توقعی؟؟؟

حالا الان چی؟

تا یک خوبی نکنی خوبی نمی بینی تازه خیلی وقتا باید 10 تا خوبی کنی تا 1ی شاید ببینی

راستش دلم از دوست جونم گرفته

خیلی وقت بود که ندیدمش

حالا که دیدمش راستش پشیمون شدم و به خودم گفتم خاک به سرت آخه تو واسه این دلت تنگ شده بود!!!!!!!!!!!!!

راستش من فکر می کنم همه مثل خودم باید با من رفتار کنند، که این خیلی بعید و عجیبه که از دیگران همچین انتظاری داشته باشیم

راستش دلم خیلی گرفته

امروزم رفتم این ور اون ور خیلی خسته شدم عصری 3،4 ساعتی خوابیدم راستش بعد از بیدار شدنم با عشقم حرف زدم

از سر همون دل گرفتگی یکم دلم گرفته و دل نازک تر شدم واسه همین نمی دونم یه چی گفت وو من یه کوچولو دلم گرفت

ولی بهش نگفتم

الان که می حرفیدیم فهمید که ناراحتم(راستش نمی تونم فیلم واسش بازی کنم یه جوری اصلا دلم نمی خواد) ولی بهش گفتم خوبم و یه جورایی پیچوندمش

یه وقتایی واقعا ادم دلش می خواد فقط با خودش باشه و با کسی حرف نزنه

دلم گرفته

کاش ....................................................گل تقدیم شما


ارسال شده در توسط باران و رها

سلام
امروز بعد یک هفته ی پر کار می خوام بنویسمیعنی چی؟
راستش وقتی اومدم و دیدم هیچکی اینجارو نخونده هم خوشحال شدم هم ناراحتوااااای
خوشحال که حرفام مال خودم مونده و یه جورایی اینجا عینه دفترچه خاطراتی واسم میمونه
ناراحت از این که یه جورایی دلم گرفت و تنهایی اینجا یه جوریم کرد
من آدم تنهایی نیستمتبسم
اتفاقا باید بگم که با داشتن رها عشق عزیزم هیچ وقت تنها نخواهم بود و البته همواره زیر سایه الطاف بی انتهای خداوند
دوستای زیادی دارم
که هرکدوم یه جوری یه جور بلاهایی سرم آوردن اما بازم به رسم رفاقت با اونا هستمبووووس
الان 2 هفته ای هست که اومدم تهران
4 روز اولش با خوبی و خوشی توی همون خوابگاهی که بودم می گذشت و پیگیر کارای دانشگاه و درس و کار بودمخسته کننده
هر روز عشقمو می دیدم اونم حسابیدوست داشتن!!!!(یعنی حداقل 2و3 ساعت ) اما یهو یه عذاب آسمانی به ما وارد گشت و خوابگاه به دلایل تعمیراتی تعطیل شدعصبانی شدم!
اونجا تصمیم گرفتم اومدم خوابگاه دوستم تو میدون تجریش مهمان شدممؤدب
کلی بنده خدا رو به زحمت انداختم کلی هم دیگه از رها دور شدم
آخه راستشو بخواین مریم(دوستم) از رها اطلاعی نداره و منم نمی تونم و نمی خوام چیزی در موردش بگم بهش واسه همین نمی شد که هی بی هیچ بهانه ای پاشم بیام بیرون که رها رو ببینم
دیگه یه شب رفتم خونه دوستای جدیدم تا فرداش با هم بریم دانشگاه و امشب دوباره پیش مریم هستم
دلم گرفته بود اومدم وبلاگ رو آپلود کنم و حرفامو بگم
الانم رفتم با اقایی حرف زدم، اونم رفت بخوابه منم پروژه استادمو جمع و جور کنم می خوابم

استاده مدیریت فناوری هم مارو گذاشته سر کار ها!!!!!!!!!!!

استاد دیروز سر کلاس کلی به همه استرس وارد کرد جوری که همه می گفتن می ریم حذف می کنیم

ولی خوب حالا گفته اول اینکه همتون بهم اس ام اس بدید و فلان فرمت

سپس همه به گروه فلان عضو شوید و اینکه هر جلسه 1 نمره داره که با ارسال تمرین اون جلسه کامل میشه

حالا ما که هر هفته 2 جلسه با ایشون کلاس داریم می شه به عبارتی هفته ای 2 نمره با 2 تا پروژه

حالا بگم که تا حالا بعده 2 روز ایشون هنوز عضویت بنده رو قبول نکرده اند

و ما هم تا فردا که شنبه باشه ساعت 9 بیشتر وقت نداریم واسه ارسال ولی خوب دیگه هنوز مجوز ارسال هم نداریم چون هنوز pending هستییییییییم!!!!!!!!!عصبانی شدم!

واسم دعا کنید

واسه همه آرزوی خوشحالی و شادی می کنم

من همه ی انسانها را دوست دارم دوست داشتنی بی انتها

در پناه حق


ارسال شده در توسط باران و رها