• وبلاگ : زندگي ما
  • يادداشت : باز هم چله شکستم
  • نظرات : 7 خصوصي ، 32 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    زماني که از مادر متولد شدم صدايي در گوشم طنين انداخت!
    ...و گفت تا آخر عمر من با تو هستم....
    از او پرسيدم کيستي...؟
    جواب داد : غم هستم...!
    و آن لحظه فکر کردم که غم عروسکي است که من با آن سرگرم مي شوم.
    ولي...اکنون فهميدم که من عروسکي هستم بازيچه ي غم...!

    سلام دوست عزيز
    به روزم و منتظر حضور سبزت
    پاسخ

    واي نه
    غم آخه چرا؟
    انشالله هميشه شادي همراهت باشه
    اومدم سريعا